بایگانی برای مرداد 1390

هدیه ی خدا

جمعه 7 مرداد 1390

خدا بهم دو تا جعبه ی پاپیون زده ی خوشکل هدیه داد
و بهم گفت مونا غمهاتو تو اون جعبه سیاهه و شادیهاتو تو اون جعبه سفیده بریز
منم اینکارو کردم
غمهامو ریختم تو جعبه سیاهه و شادیهام تو جعبه سفیده
جعبه ی سفیدم روز به روز سنگین تر می شد اما جعبه سیاهه همینجور سبک بودو انگاری از وزنش کاسته می شد
در جعبه سیاهه رو باز کردم داشتم شاخ در میوردم آخه ته جعبه سوراخ بود
جعبه رو نشون خدا دادمو گفتم : خدایا پس غمهای من کجاست؟؟
خدا لبخند زدو گفت : غمهای تو اینجاست پیش من
ازش پرسیدم: خدایا چرا این جعبه ها رو به من هدیه دادی؟چرا این جعبه ی سفید و این جعبه ی سوراخ رو ؟
خدا گفت: عزیزکم این جعبه سفید ماله اونه که قدر شادیهاتو رو بدونی و جعبه سیاهه واسه اینه تا غمهاتو رها کنی…
حالا بخند…

0
0

اینا فرق دارن!

پنج‌شنبه 6 مرداد 1390

بالاخره بعد از 4 سال و 5 ماه کفش خریدم..
حتما خوش به حالم که دیر دیر کفشام خراب میشه ! …و بد به حالم که باید در به در یه کفش نرم و راحت باشم…

نگید از این کفشا پره تو مراکز خرید هااااا که بم بر میخوره کفشام همتا ندارن. به درد تو سر زدن و بخت باز کردنو اینا هم میخورن! اگر میخواین بسم الله..وسلام!

پ.ن. دوستان پیغام خصوصی وبلاگ مثل اینکه مشکل داره و گاها دیدم که پیغام های خصوصی رو عمومی میگذاره…گفتم بگم که بدونید…ممنون

0
0

تمیز کاری

دوشنبه 3 مرداد 1390

به تمیز بودن اتاق و وسایلم فوق العاده اهمیت میدم و کوچکترین کمکی از کسی نمی گیرم فقط در خصوص تهیه ی وسایل تمیزکاری که در دسترسم باشه کمک می گیرم و بقیه ی کارها با خودمه ..تمیز کاری من شامل چندتا کار میشه …
اول از همه گردگیری..به خاطر هوای بد اینجا و مدام آسمونمون پر از خاکه تقریبا این کار روزمره ی من هست(اگه رو فرم باشم و تو ایام امتحانات و ..نباشم)…یه جور سرگرمیه واسم…گردگیری هام چند نوعه…گردگیری وسایل و تزیینی ها و … و تمیز کاری سرامیک…

برای گردگیری اول از همه روی زمین میشینم…اوایل امکان نشستن روی زمین برام صفر بود به خاطر عدم انعطاف و اینکه به بریس به پاهام کلی فشار میورد و بعد جا به جایی و روی ویلچر و یا تخت نشستنه بعدشو سخت میکرد اما الان تونستم با همون بی انعطافی عادت بدم به خودم و اینکه با کمترین سختی بتونم بشینم و تازه خیلی فرزو روان میتونم جا به جا شم و البته بدون بریس … تمرین های ابتداییم سالها پیش روی تخت انجام میدادم…برای گردگیری گاهی مجبورم بریس ببندم چون شدیدا به کمرم و ستون مهره هام فشار وارد میشه من از کل بدنم تنها قابلیت خم کردن محدود گردن و قسمت پایینی کمر که به لگن متصل میشه رو دارم و بنابراین یکم کارم از افرادی که فقط مشکل نخاعی دارن سخت تره…( بریس حتی نگاه کردن به زمین رو برام مشکل میکنه)
خب وقتی میشینم روی زمین تنها به دو وسیله نیاز دارم : 1.یک عد دستمال تمیز 2. یک عدد شیشه پاک کن…(چشمک)

برای تمیز کردن وسایل روی میز و … جز وسایلی که به خاطر بلندیش دیگه نشسته نمی تونم تمیز کنم هیچ مشکلی نیست چون خیلی راحت یک جا میشینم و تمیز کاری رو انجام میدم…اما برای تمیز کردن سرامیک دور فرش و یا زیر تخت یکم کارم مشکله…برای سرامیک دور فرش نیاز به جا به جایی هست و من معمولا ابتدا وسایلمو با دستمام به جلو هدایت می کنم و بعد اونا رو رها میکنم و با همون دستام پاهام و تنه ام رو به سمت جلو میکشم…اوایل شاید سخت به نظر برسه اما کم کم عادت میشه …و البته من فوق العاده لذت میبرم و برای اینکارا هیچ وقت خسته نیستم…
به این ترتیب سرامیک و وسایل روی میز و میز و…رو عاری از هرگونه خاک و کثیفی می کنم…البته با یک دقت فوق العاده…

خاطره ی خیلی بدی که دارم از موضوع این بود که من تو مدرسه افتاده بودم از روی ویلچر و به خاطر بی حس بودن پام متوجه نشده بودم که پام شکسته با همون حالت ظهر همون روز مشغول نظافت اتاق شدم وقتی مشغول تمیز کردن زیر تخت شدم اون شکستگی مختصر استخوانم تبدیل به دو نیم شدن استخوان شد و کارم به بیمارستان و اتاق عمل کشید…

دومین کارم جارو کردن فرشِ…این یکی از کارهای سختیِ که میکنم چون روی ویلچر اگر این کارو بخوام بکنم نمی تونم هم ویلچرو هدایت و جا به جا کنم و هم دسته ی جارو برقی رو…برای این کار بازم مجبورم روی زمین بشینم و با بریس…

اول از همه دسته ی جاروبرقی رو به اندازه ای که یه بچه بخواد استفاده کنه تنظیم میکنم با کوتاه شدن دسته و هم اندازه شدنه منی که نشسته جارو میکنم کار اسونتر میشه…بعد مشابه تمیز کردن سرامیک باید جا به جا بشم این کار قدرت بدنی زیادی به خاطر مکش جارو میخواد و از اونجایی که دستام و گردن و کمرم مشکل داره مجبورم هر 5 دقیقه استراحت ده دقیقه ای داشته باشم به این ترتیب هر بار جارو کردن فرش کوچک اتاقم ممکنِ یک ساعت و نیم طول بکشه…اما واقعا فرش رو برق میندازم…البته بابام یک جاروی شارژی کوچک برام هدیه گرفته بود اما چون از نظر تمیز کردن و کشیدن خاکِ توی فرش زیاد کارشو درست انجام نمیداد و تمیز کاریشو نمی پسندیدم از همین جاروهای برقی معمولی استفاده میکنم..

تمیز کاری سوم تمیز کردن حمام…این کار رو به خاطر سختی که برای دیگران میتراشم هفته ای یک بار یا دو هفته ای یک بار انجام میدم… از کارایی هست که خیلی دوست دارم اما هم دردسر داره هم باید خیلی دقت کنم…برای شستن حمام اختصاصی ام باید بشینم روی زمین …اول از همه مجبورم بلوز و شلوار بلند به همراه جوراب و دستکش…چون مواد شوینده علی الخصوص وایتکس روی سوزش عصبی دستم تاثیر میذاره باید مواظب باشم که قطره ایش با بدنم تماس پیدا نکنه…بعدش با آب روان و مواد شوینده و یک برس کوچک گوشه گوشه ی حموم و دیواره اش تا جایی که دستم میرسه رو با برس میشورم و بعد یه آبکشی خوب و برق افتادن حموم …سختی این کار بعد از تموم شدن کارمه که اومدن بیرون با اون وضع و حالم واقعا سخته ….فجیع بودن فاجعه رو امیدوارم درک کنید…

این کارهایی هست که معمولا من برای تمیز نگه داشتن اطرافم انجام میدم…
سخت هست اما وقتی آدم یه کاری و دوست داشته باشه براش شیرین میشه…
من الان کمتر این کارا رو انجام میدم اما محاله از دو یا سه بار در ماه بیاد پایین…

0
0

برای دل

شنبه 1 مرداد 1390

من و تنهایی و گریه

شاید این قسمت من بود

التماس توی چشمام

واسه ی عاشق شدن بود…

Ivan ft. Anoosh_ Benyamin – Negahe Sangi ( www.ShirazPatogh1.com )

بید مجنون بخوان و گوش فرا بده که در پی لحظه لحظه ات، لحظه لحظه ام و لحظه لحظه اش خدا عشق را جاری کرد..

__________________

پ.ن. برای دانلود کردن ابتدا کلیک راست کنید و بعد گزینه ی save target as…رو کلیک کنید.

پ.ن. از مهدی عاجزانه میخوام یه کاری رو برام انجام بده ! میگه نمی کنم باید رو پا خودت وایسی! تا قصد میکنم یه تکونی به خودم بدم میگه جون مادرت راحت باش شوخی کردم ! خیلی سوژه ای مونا!!!( اون وقت این یعنی چی ؟)

0
0

خدایا

جمعه 31 تیر 1390

تو آینه که خودمو نگاه کردم انگار یه غریبه رو دیدم…به شدت لاغر و کم غذا شدم…سوزش امانمو بریده..خدایا مددی..

0
0

ارثیه

سه‌شنبه 28 تیر 1390

تو مراسم فوت مامان بزرگم یک کشف بزرگ بین نوه ها صورت گرفته بود…یکی از نوه هایی دختری مامانبزرگ توی دانشگاه سر یه موضوعی با دوستش بحثش میشه…بحث از این قرار بوده که این نوه ی ما یه شکلی رو یه جور برداشت میکرده و دوستش یه جور دیگه و مدام دوستش تو کله ش می کوبونده که مگه نمی بینی ! کوری ! خلاصه این نوه ی مامان بزرگ اول از همه اون تصویرو به چهار پنج تا دیگه از دوستاش نشون میده و در آخر هم می بینه که همه حرف همون دوست اولشو میزنن اما خودشم با قاطعیت می گفته که من این تصویرو اینجوری می بینم…خلاصه کلی دنبالش بوده که آخه چرا مغزم این برداشتو از این تصویر داره…تا اینکه متوجه شده مبتلا به کوررنگیه…و از اونجایی که یه صفته مغلوبه این بیماری رو از مامان بزرگ خدا بیامرزم به یادگار داره …یعنی مامانبزرگ به دختر و دختر هم به پسرش… حالا نکته جالبش اینجاستکه هممونو تو مراسم فوت مامانبزرگم با آزمایش ایشیهارا چک کرد…خدا رو شکر نوه های پسری که ماها باشیم هیچ کدوم کوررنگی رو نداشتن اما همه ی نوه های دختر ناقل بودنو تقدیم پسرانشون کردن…

اینم آزمایش ایشیهارا البته این یه نوعشه برای اونایی که رنگ سبز رو نمی تونن تشخیص بدن باید تست رو کامل انجام بدین …(فقط نمونه گذاشتم )

اگه عدد 6 رو دیدین یعنی سالم هستید اگه 2 دیدین یعنی کورنگی دارید

البته نترسیدها چون زیاد دردسر نیست و انواع و اقسام داره در تشخیص و برداشت از رنگ ها، تو افراد مختلفه و زیاد هم مشکل ساز در روند زندگی نیست…و در کل خیلی از افراد در طول زندگیشون حتی متوجه نمی شن که کورنگی دارن…

همین علی برقکار ما که برقکاری خونه رو انجام داد کوررنگ بود به جای استفاده از رنگها ی معمول تو سیم کشی از رنگهای دلخواه خودش استفاده کرده که رنگشونو درک کنه و تفاوت بذاره بین کابل ها و ما رو پیچونده حالا حتی واسه کارهای کوچیکه برقی هم باید بگیم علی برقکار بیا به دادمون برس ما که نوفهمیم تو چه کرده ای ؟؟؟؟؟؟؟و این یعنی حالشو ببر حتی اگه کور رنگی

میتونید برای مطالعه ی بیشتر در مورد کورنگی بخونید (+)

________________

پرشین بلاگ. معرفی صد وبلاگ برتر

0
0

نوبره والا !

یکشنبه 26 تیر 1390

چند روز پیشا مهدی و پسرای همسن و سال تو فامیلمون دور هم جمع شده بود 4 نفر بودن…بعد به سرشون زده بود که مزاحم تلفنی بزنن…حالا مزاحم کی بشن جالبه ! زنگ میزدن به فامیلامون که خارج از کشور بودن و بعد مسخره بازی و ….تا ببینن عکس العمل طرف در برخورد با مزاحم تلفنی چه جوریاست…و جالب تر اینه که فامیلمون وسط کانادا نشسته و وقتی مزاحم تلفنی که مهدی باشه پشت گوشی میخنده بهش میگه : خر بخنده ! والا اینجا که می یان یه کلمه فارسی از دهنشون در نمی یاد ! واقعا یه درصد هم فک نکنم به ذهنشون رسیده باشه مزاحمشون از ایرانه!

آخه من نمی دونم خدا چقدر به مهدی و اون سه نفر عقل داده که زنگ میزنن خارج از کشور مزاحمی! این مدلیشو ندیده بودم و نشنیده بودم…الان دیگه مزاحم تلفنی با ایجاد کالر آیدی ها واقعا منسوخ شده البته به جز ایرانسل که هزینه ی خریدش اینقدر کمه که..واقعا نمی فهمم مزاحمت چه معنا داره و چی نصیب مزاحمِ تلفنی میشه…از مهدی میپرسم چی نصیبت شد ؟ میگه به خدا من نخواستم ها…میگم خب حالا که انجام دادی چی نصیبت شد ؟ گفت خندیدم شدید ! گفتم همون جمله حقت بود واقعا ! خر بخنده!

0
0

ترس

یکشنبه 26 تیر 1390

به نظرم احساس ترس یکی از بدترین چیزایی ه که میتونه به یه بیمار نخاعی فشار جسمی بیاره..
من وقتی تو شرایط ترس قرار میگیرم اول افت شدید فشار خون دارم و بعدش تپش بسیار تند و یک فشار و درد ضربان دار تو گردنو سر …به طوری که احساس میکنم یه جریان شدید از تنه ام به سمته سرم در حرکته…و این یعنی علاوه بر اون حس گناه لعنتی و جواب و سوال پس دادن به خلق خدا باید یک درد جسمی شدید هم تحمل کنی..
البته همه ی اینا یک طرفه قضیه ست…ترس از گناهی که خودت انجامش دادی…
ترس از لحظه لحظه ی اتفاقات تلخ زندگی بماند…اتفاقاتی که خاصیته زندگی هستن و دیر یا زود اتفاق می افتن چه بخوای چه نخوای …مثه مرگ عزیزان و یا…
البته ترسهای این مدلی معمولا با صبری که خدا میده به مرور زمان حل میشه و ذهن آروم و آروم تر میشه…اما ترس از کاری که خودت کردی و خودت مسببش بودی وعواقبشو در آینده هم خواهی دید خیلی شکننده کنندست …و همیشه تو ثانیه ثانیه زندگیت بمونی بین یه دو راهی..و یکجورایی تا حل نشه خیالت راحت نمیشه…
من همیشه موندم که چرا خدا با اون همه بزرگیش گناهتو می بخشه اما بشر با اون همه کوچکی نمی بخشه؟؟ و میذاره ترس تو وجودت بجوشه…
البته جوابم تو خود سوالم بود …خدا بزرگو بخشندست که می بخشه…
من میگم کاشکی اول اولش خطا نمی کردیم که حالا بترسیم…اما حالا که خطا کردیم ببخشیم همدیگه رو و واگذارش کنیم به خدا…البته در صورت پشیمونی و کنار گذاشتن خطا برای همیشه.. تا ترس کمرنگ بشه…

عیدتون مبارک و دلتون شاد و بی ترس…

0
0

جهت اطلاع

پنج‌شنبه 23 تیر 1390

امروز مراسم معرفی یکصد وبلاگ نویس برتر زن ایران از میان 3700 وبلاگ نویس زن از ساعت 4 تا 7 عصر در تالار شهریاران جوان واقع در خیابان استاد نجات الهی(ویلا) ، خیابان ورشو از سوی پرشین بلاگ برگزار خواهد شد.

___________

بعدا نوشت:
وبلاگم رتبه ی یک چهره ی نو وبلاگ نویس زن شد.
نتونستم در مراسم شرکت کنم اما مسئولین پرشین بلاگ لوح و هدیه ام رو قول دادن برام دوشنبه به احتمال زیاد پست کنند…ایشالا
با تشکر از یکی از داورهای مسابقه ( ویولت ) که به انتخاب ایشون بنده مطرح شدم! وگرنه که من هیچی نیستم…

0
0

از خدا خواسته ها

جمعه 17 تیر 1390

همه میدونن که چقدر عاشقه بچه هام…
همیشه تو هر مجلسی دو سه تا بچه دور و برم نشستن…
دیروز پسرم پارسا اومده …یه ذره که بود وقتی تقریبا چند ماهش بود به نام خودم کردمش …گفتم پسرمه! حالا بعد از یه سال دیروز دیدمش بهم میگه: تو کی هستی ؟ بش میگم مادرتم نه نه !مثه قند میمونه ! سفیدو خوشگل..
دستِ یه دختریو گرفته بود نشوندمشون پیش خودم به پارسا میگم ببوس دختر رو
دستشو حلقه میکنه دوره سرِ دخترِ
دهنشو تا آخرین درجه باز میکنه
تو چشمماش پر از شیطنت و شادی موج میزنه
بعد یه لحظه توجهم به دخترِ جلب میشه
میبینم چشماشو بسته رفته تو حس!
خندم میگیره
به خودم میگم از خدا خواسته بودن بشون بگم همو ببوسین…
.
.
.
.

0
0

صبر جمیل!

چهارشنبه 15 تیر 1390

هنوز یه ماه نگذشته از عزای مادر بزرگ ، پدر بزرگ هم رفت
و عملا کمر خونوادمون دو نیم شد
هر چند من از مرگ خوبی که خدا نصیبش کرد خوشحالم…یک مرگ آرامو طبیعی…بی دغدغه و بی استرس
ولی خب یه شوک بزرگ به خصوص برای من که اولین نفر بودم فهمیدم و باید پیغام بد رو به خونواده میدادم…
نوبت دکترم کنسل شد منشی زنگ زد و گفت دکتر حالش خوب نیست و نمی یاد مطب …مهدی گفت زبونم لال زبونم لال اگه دکتر بمیره چیکار کنیم مونا ؟؟تو چی میشی؟؟…جوابی نداشتم بهش…اما دکتر سین سین می گفت : خوب یه دکتر دیگه! اما اون موقع یادم رفت بش بگم خودت گفتی این کله گنده ترین دکتر ایرانه!
سه چهار روزی هست دیابت بابا زده به چشماش…ترس برمون داشته…
خودمم که ماشالله هر روز یه چیز جدید ! نمیدونم چرا اینجوری شدم…آب و روغن قاطی کردم…
فقط خدا میتونه کمکمون کنه…همین

0
0

نادونی!

یکشنبه 12 تیر 1390

یه چند وقته دارم از نادونی و خنگی خودم هی تند تند بد شانسی میارم…
نمی دونم چرا اینجوری شدم …
قرآنِ موبایلمو خیلی دوسش دارم اوایل دوران دانشجوییمون همکلاسیم “شوکت” برام بلوتوث اش کرده بود میگفت گوشی من نمی خونتش اما به همه دادم دیگه هر کی و شانسش…شانس من خوب بود واسم کار کرد… زیرنویس فارسی با تفسیر روان و هوارتا ویژگی خوب دیگه داره …هزارتا خاطره دارم باش وقتی میخونمش بعضی از روزها و خاطره های دانشگاهی و حتی روزایی که خوب یا بد بود برام میومد جلو چشمام یه حسی خاصی بود برام… 4 ساله …اما امروز دستام خیس بود و گوشیمو گرفته بودم دستم که یهو دیدم گوشی قاطی کرده ! میخواستم جواب اس ام اس بدم دیدم اووو اصلا تایپش خراب شده رفته و شماره هاش قاطی کرده رفتم تک تک برنامه ها رو چک کردم که ببینم بقیه چیزا درستن یا نه که دیدم قرآنم خراب شده و کار نمی کنه ! خیلی ناراحت شدم…خیلی
کاش بتونم دوباره نرم افزارشو گیر بیارم…

اشتباهاتم زیاد شده …
کلی برای تابستونم برنامه ریختم ولی فعلا تو این دورزی که گذشت شدیدا خنگ زدم…و بعدش غم و غصه ی نادونی…بدتر از اون اینه که خیلی تو گذشته میمونم به حدی که از حال و آینده غافل میشم…

جواب سوال های زیر تو دیدگاههاش گذاشتم حتما بخونین..

0
0

سوال و بعد مقایسه با یک جواب !

جمعه 10 تیر 1390

دوست دارم جوابهای سوالهای زیر رو از زبون شما بشنوم…سوالهای قشنگی هستن…
اولین چیزی که به ذهنتون میرسه باشه…
تقلب مقلب هم ممنوع!
منتظرم!

1- اگر بخواهید با خدا سخن بگویید کلامتان را با خدا چگونه آغاز میکنید؟

2- اگه یه روز بری در جهنم (خدایی نکرده) به خدا چی میگی؟

3- اگه بخوای خدا رو تهدید کنی به خدا چی میگی؟

4- مهمترین چیزی که شما رو در همه حال آسوده خاطر میکنه چیه؟

5- مهمترین سرمایه شما در زندگی چه چیزی هست؟

6- در چه شرایطی احساس میکنید که زندگی آبادی دارید؟

7- مهمترین چیزی که شما مالک آن هستید در این دنیا چه چیز است؟

8- عاشقانه ترین حرفی رو که تا حالا به خدا گفتید چی بوده؟!!!

9- مهمترین هدف شما در زندگی در این دنیا چیست؟!!

10- انگیزه ی شما از این که خدا را بندگی میکنید چیست؟!

11- اگه بخواید آخرین دعای خودتون رو برای خودتون به درگاه خدا بگید چی میگید؟!

بعدا نوشت : جواب حضرت علی (ع) رو گذاشتم تو دیدگاهها…برگرفته از سایت بیـــــداری انــــدیشه

0
0